پارت 62
باران
امیر : + من رفته بودم ...
حرف امیر با اومدن خانواده اش ناتموم موند هر کدومشون یکی امیر ور بغل میکردن و عید بهش تبریک میگفتن منم با یه لبخند خیره بهشون مونده بودم ولی ذهنم درگیر بود حتی یه کلمه هم از حرفاشون رو نمی فهمیدم تا اینکه یهو متوجه شدم مامان امیر داره میاد سمتم و بعدش خودمو تو بغلش پیدا کردم ، عیدو بهم تبریک می گفت و منم بهشون تبریک می گفتم
بابا فرهاد : امیر مسافرت خوش گذشت ؟
امیر : مسافرت ؟!
تازه یادم افتاد که امیر نمی دونه چه بهانه ای واسه نبودنش اوردم و یه لحظه دلم ریخت و گغتم الان گندش درمیاد خیلی سرع رو به امیر کردم و گفتم :
-امیر جان الان که از مسافرت برگشتی یکم خستگیت و بی حوصلگیت در رفت ؟ بابا مظورشون همونه ، کار مدلینگت چه طور قرار بود تو این سفرت اونم حل کنی
امیر : آ آهان ، اره اره الان بهترم ، با یه شرکت هم قرار داد واسه مدلینگ بستم
یه نفس از سر اسودگی کشیدم و خدا رو شکر کردم که به خیر گذشت وگرنه خدا میدونه چه اتفاقی میوفتاد
امیر : وای دارم از گرسنگی تلف میشم بازم مامان چه شاهکاری خلق کرده بوی غذا تا دو تا خیابون بالاتر میومد
علی : ببین نرسیده چه جوری داره خودشو واسه مامان لوس میکنه خدایا به ما هم از کارا یاد بده
امیر یه قدم سمتش برداشت که مثلا دنبالش کنه و علی هم خیلی زود فرار کرد و با یه بچه پرو گفتن امیر روبه رو شد
مامان : سر به سر بچم نزار امیر
امیر : حالا اون شد به ما شدیم اه :/ تا دو دیقه پیش منم بچت بودما
مامان : امیر بخدا خیلی بچه ای ها از علی بچه تری از هیکلت خجالت بکش نزدیک 30 سالته
امیر : اوه مامان چه زود پیرم کردی هنوز 27 سالمه
منو بابا فرهاد هم مشغول تماشای کل کل امیر و مامان بودیم که نگاه سنگین جفت ما رو رو خودشون حس کردن و یه لحظه همگی ساکت شدیم و یه نگاه بین همه رد و بدل شد و بعدش صدا خنده هامون بود که کل خونه رو گرفته بود
این موقع بود که خدا رو شکر کردم که سال جدید با خنده و خوشحالی شروع شد یه لحظه حس کردم که خانواده ی خودمم پیشمن.
سر میز شام هگی دور هم نشسته بودیم و از دست پخت عالیه مامان لذت می بردیم. منو امیر پیش هم نشسته بودیم و من لبخند های گاه و بی گاه امیر رو به خودم می دیدیم و یه حس ناشناخته ای بهم دست داده بود نمی دونم چی بود شاید خجالت یا شایدم میتونه عشق باشه یا حتی ترس . اره من میترسیدم ، می ترسیدم که تموم این لحظه ها یه رویا یه خواب یا یه خیال پردازی باشه و من یهو به خودم برگردمو و با یه پلک تموم این صحنه ها و لحظه ها مثل یه حباب بترکه و تموم شه و من دوباره اون بارانی باشم که از همه جا بریده از همه کس حتی خودش و از خودش گذشت تا کنار کسی باشه که با تک تک سلول های تنش عاشقشه ولی بهش بی اعتنایی و بی توجهی میشه و این مثل صد تا خنجریه که هر بار به قلبش زده میشه .
بهد از اینکه شام رو خوردیم من و مامان میز و جمع کردیم و دور هم نشستیم و حرف زدیم و خاطره تعریف کردیم و خندیدم و منم سعی میکردم از این ثانیه ها تموم لذت و ببرم و یه ثبت خاطره ی عالی هم کرده باشم و ته یه گوشه از ذهنم برا همیشه نگهش دارم .
اما هنوزم که هنوزه تو عمق چشای امیر ناراحتی رو میتونم حس کنم ، میتونم بفهمم اینو که از ته دلش خوشحال نیست و گاهی چند دیقه ای که فقط به یه نقطه خیره شده و با یه چهره ی مضطرب و نا اروم و ابرو هایی که به هم گره خوردن
اما هنوزم که هنوزه دل منم اروم نیست ، منم خوشحال نیستم ، این عد هرچه قدر هم خوب باشه عید سیاه منه عیدی که عزیزترینای زندگیمو پیش خودم ندارم کسی رو ندارم که هم خون و هم استخون من باشه ، کسی رو ندارم که یه پیام ساده ی عیدت مبارک برام بفرسته شاید با خودخواهی خودم همه ی اینا رو از خودم گرفتم شاید اگه منم لج نمی کردم می تونستم داشته باشمشون اما مطمئنم این عید یه خوبیه خیلی بزرگ داره اینکه امیر رو پیش خودم دارم.
بعد یه مدت تصمیم گرفتیم برگردیم خونه ی خودمون یا همون خونه ی امیر مامان اصرار داشت شب و بمونیم ولی امیر خستگی راه و مسافرت رو بهونه کرد.
تو ماشین نشسته بودیم و تقریبا نصف راه رو رفته بودیم از لحظه ای که تو ماشین نشسته بودیم هیچ حرفی زده نشد نه توسط من نه توسط امیر از این سکوت که بینمون ود اصلا خوشم نمیومد و واقعا کلافه شده بودم و یه جور احساس تنهایی و ناراحتی بهم دست می داد تو دلم خدا خدا می کردم کاش لااقل امیر یه اهنگ بزاره غم و شادش هیچ فرقی نداره فقط دلم میخواست از این سکوت و بی صدایی خلاص بشم که یهو امیر گفت :
+ باران ؟
-جانم اقا امیر ؟
هنوز سختم بود بهش نگم اقا ، نبایدم نگم هنوز چیزی نشده که راحت و گرم بشم ، سخته میدونم اما تنها امیدم این بود که به مرور زمان درست میشه همه ی اینا
+ مرسی که لو ندادی جلو خانواده ام ، نمی خوام کسی چیزی از این اتفاقی که برام افتاده بفهمه
-خواهش میکنم ، چشم اقا من که به کسی چیزی نمیگم
*********************************************
منتظر پارت های بعدی باشین اتفاق های تازه ای تو راه